خدایا رحمتی کن ...
- ۰ نظر
- ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۱
- ۱۲۰۲ نمایش
خوشبخت ترین مخلوق خدا خواهی بود
اگر امروزت را آنچنان زندگی کنی که گویی
نه فردایی وجود داردبرای دلهره و
نه گذشته ای برای حسرت..
اگر برای شاد بودن در پی دلیل نباشی….
اگر قبل از هر چیز در دوست داشتن ها
و دوست داشته شدن هایت صادق باشی…
اگر بجای آنکه وابسته باشی دلبسته باشی!
خوشبخت ترین خواهی بود
اگر بخشنده باشی…در عشق،صداقت،قضاوت
خوشبخت ترین خواهی بود
پس خوشبخترین باش . . .
دو
گونه دعا که به هدف اجابت نمى رسد: اول این است که دعا دعاى واقعى نیست، و
امر بر دعا کننده مشتبه شده، مثل کسى که اطلاع ندارد خواسته اش نشدنى است ،
و از روى جهل همان را درخواست مى کند، یا کسى که حقیقت امر را نمى داند، و
اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى کرد، مثلا اگر مى دانست که
فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در
خواست شفا نمى کند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس
کند، البته دعا مى کند و مرده زنده مى شود، ولى یک شخص عادى که دعا مى کند
از استجابت ماءیوس است، و یا اگر مى دانست که بهبودى فرزندش چه خطرهائى
براى او در پى دارد دعا نمى کرد، حالا هم که از جهل به حقیقت حال دعا کرده
مستجاب نمى شود. دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست، لیکن در دعا خدا را
نمى خواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مى کند، ولى در دل همه
امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤ
ثرند. پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان، در صورتى که مرا بخواند) وجود
ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده چون
آن خدائى دعا را مستجاب مى کند که شریک ندارد، و خدائى که کارها را با
شرکت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست، پس این دو
طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نیست، زیرا دعایشان دعا
نیست، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.
نمیدانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خستهٔ من
چرا افسرده است این قلب پر سوز ؟!
اما پدر!
این دوری از توست که مرا به این روز انداخته است؛
و من میخواهم مطیع فرمودهٔ جدت باشم
هر صبح و شام منتظر،
اما صبور
امام صادق علیه السلام:
توقع امر صاحبک لیلک و نهارک. "شبانه روز توقع ظهور صاحبت (حضرت مهدی) را داشته باش"
( بحارالأنوار، ج ۹۵، ص۱۵۹)
کسانیکه
در دنیا زندگی می کنند و دل به ظاهر دنیا می دهند و ابداً با باطن
کاری نداشته و حواسّ خود را جمع نمی کنند بلکه سرسری و بدون حساب و
مسؤولیّت و بدون تعهّد زندگی می نمایند، پیوسته در دل آنان محبّت
دنیا و آثار آن رو به فزونی می رود تا به جائیکه گوئی هیچ محبوبی و
مقصودی غیر از آن نمی پندارند. مردن برای این افراد بسیار سخت
است. حالا میخواهد از دنیا برود، دل خود را متّصل به هزاران زنجیر می
بیند. اموال او هر یک دل او را بسوی خود می کشند، اولاد و زن و
عشیره به سمت خود می کشند، و این شخص می خواهد برود، حرکت کند،
یعنی چه؟ یعنی بار سفر آخرت بندد، وداع کند! رجوعی نیست، دیگر حتّی
برای یک لحظه روی این عالم را نمی بیند. حتّی در مقابل دیدگان
خود می بیند که عشقی که با بدن خود می ورزید و برای خراش پوست
دستش به طبیب متوسّل می شد، باید تمام بدن را در خاک ببیند و
سوراخهای بدن او محلّ رفت و آمد مارها و عقربها شود، و خاک سنگین بر
روی پیکر او انباشته گردد و خود در میان آن تبدیل به خاک و خاکستر
شود. همۀ اینها را در مقابل دیدگان خود مجسّم می بیند. و از طرفی هم
بر اساس وجدان و عقل حرکت نکرده، راه آخرت را روشن ننموده، و در
مقام عبودیّت خدا نبوده، و برای تاریکیها و عقبات و کوره راههای
طبعی چراغی نیفروخته است. با این حال و کیفیّت می خواهد از دنیا
برود! حیرت زده، خسران زده و زیانکار، با زیان و ندامت و حسرتی که
از سر تا قدم او می بارد می خواهد کوچ کند. بانگ رحیل زده شده و
دیگر وقت درنگ و تدارک نیست. با این خصوصیّات اگر به کسی بگویند:
یک سال دیگر می میری یا مثلاً ده سال دیگر می میری، دنیا در چشم
او تاریک می شود؛ گوئی تمام عذاب ها را بر او وارد کرده و کوهها را
بر سر او خراب می نمایند. …
اگر
به مؤمن که ربط با خدای خود پیدا کرده و در اثر تهذیب نفس و تزکیۀ
اخلاق به مدینۀ فاضله رسیده، و در اطاعت فرمان خدا در صیقل زدن
نفس امّارۀ بسوء با گذشت و ایثار و انفاق و اطعام و جهاد و صلاة و
صیام و انصاف با خلق و احسان و دستگیری از مستمندان و غیره کوتاهی
نکرده است؛ اگر بگویند: در یک روز دیگر یا مثلاً در یک ساعت دیگر می
میری در پاسخ میگوید: الحمد للّه، از اینجا رخت بر می بندم به
مُلک خلود، و از سراچۀ حدود به عوالم لایتناهَی، و از خارج حرم به
داخل حرم لقاء احرام می بندم و جان خود را در قدم محبوب ازلی فدا
می کنم. در آنجا عالم فضای واسع است، عالم عظیم است. غصّه نیست،
خستگی نیست، مرض اعصاب نیست، دغدغه نیست، دشمن نیست، تهدید
نیست. آنجا عالم حیات است، حیات محض است، مرکز نشر حیات به عوالم
است، جمال مطلق است، تلالؤ نورانیّت موجودات پاک و مجرّد است،
ارواح پاک فرشتگان و انبیاء و ائمّه و اولیای خداست. آنجا معدن
عظمت و عزّ قدس است، و نورمحض و عرفان خالص است. لذا مؤمن هیچ
نگرانی ندارد بلکه از چنین مرگی استقبال میکند و پیشواز میرود.