علت حقیقی ترس و فرار مردم از مرگ
کسانیکه
در دنیا زندگی می کنند و دل به ظاهر دنیا می دهند و ابداً با باطن
کاری نداشته و حواسّ خود را جمع نمی کنند بلکه سرسری و بدون حساب و
مسؤولیّت و بدون تعهّد زندگی می نمایند، پیوسته در دل آنان محبّت
دنیا و آثار آن رو به فزونی می رود تا به جائیکه گوئی هیچ محبوبی و
مقصودی غیر از آن نمی پندارند. مردن برای این افراد بسیار سخت
است. حالا میخواهد از دنیا برود، دل خود را متّصل به هزاران زنجیر می
بیند. اموال او هر یک دل او را بسوی خود می کشند، اولاد و زن و
عشیره به سمت خود می کشند، و این شخص می خواهد برود، حرکت کند،
یعنی چه؟ یعنی بار سفر آخرت بندد، وداع کند! رجوعی نیست، دیگر حتّی
برای یک لحظه روی این عالم را نمی بیند. حتّی در مقابل دیدگان
خود می بیند که عشقی که با بدن خود می ورزید و برای خراش پوست
دستش به طبیب متوسّل می شد، باید تمام بدن را در خاک ببیند و
سوراخهای بدن او محلّ رفت و آمد مارها و عقربها شود، و خاک سنگین بر
روی پیکر او انباشته گردد و خود در میان آن تبدیل به خاک و خاکستر
شود. همۀ اینها را در مقابل دیدگان خود مجسّم می بیند. و از طرفی هم
بر اساس وجدان و عقل حرکت نکرده، راه آخرت را روشن ننموده، و در
مقام عبودیّت خدا نبوده، و برای تاریکیها و عقبات و کوره راههای
طبعی چراغی نیفروخته است. با این حال و کیفیّت می خواهد از دنیا
برود! حیرت زده، خسران زده و زیانکار، با زیان و ندامت و حسرتی که
از سر تا قدم او می بارد می خواهد کوچ کند. بانگ رحیل زده شده و
دیگر وقت درنگ و تدارک نیست. با این خصوصیّات اگر به کسی بگویند:
یک سال دیگر می میری یا مثلاً ده سال دیگر می میری، دنیا در چشم
او تاریک می شود؛ گوئی تمام عذاب ها را بر او وارد کرده و کوهها را
بر سر او خراب می نمایند. …
- ۹۴/۰۳/۱۵
- ۶۴۶ نمایش