!هاتفی از غیب

!هاتفی از غیب

علم خمینی بر زمین نمی ماند..
مگر ما مرده ایم؟!

رزمنده‌ای جامانده از یاران شهیدش...
وَمَن یَتَّقِ اللَّـهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَ‌جًا وَیَرْ‌زُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ | طلاق

پیام های کوتاه
  • ۱۰ اسفند ۹۳ , ۱۲:۴۵
    هدف!
جملک
کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

همه چیز از یک گره شروع شد!

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ق.ظ
ماجرا از یه گره شروع شده بود. یه گره، که من از برادرم پرسیدم، "هیچ جوری نمیشه این گره رو بازش کرد؟" نفهمیدم چرا. ولی دیدم که گوشه لبش یه لبخندی اومد. اما لبخندش با خنده های همیشگیش فرق داشت. خنده نبود. شاید یه جورایی دلهره و اضطراب بود. با خودم گفتم، نکنه که من حرف ناراحت کننده ای زدم؟!!آخه چیز بدی که نپرسیده بودم، فقط پرسیدم این گره رو چه طور میشه باز کرد. اصلا شایدم نمیشه باز کرد.
من یه حدیثی از حضرت رسول شنیده بودم که :" هرکس بشنود صدای مسلمانی را که فریاد می کند: مسلمانان به فریادم برسید و به او کمک نکند, دیگر مسلمان نیست" پس یکی باید بیاد این گره رو برامون باز کنه یا نه؟ باید منتظر بمونیم تا یه بچه مسلمون بیاد کمک یا نه؟.
 
برادرم میگه مشکل از همون غدیر شروع شد.
آری. مشکل ما از همان غدیر شروع شد. شروع که نه، عیان شد.کم کم چهره های نفاق درهم تنیده شد و کم کم گستاخانه چشم در چشم غدیر دوخته میشد. رسول خدا، یکه استاد کارگاه ولی شناسی بر فراز غدیر خم، همه را نام آشنا میکند با نام امیرالمومنین علی(ع). که مبادا بعد از من بازگردید بر همان آیین جاهلیت. مبادا بعد من سردرگم حوادث شوید و غدیر را فراموش کنید. مبادا بعد من شیطان را درمیان خود صاحب نفوذ بیابید. مبادا بعد من حرمتی از حریم این غدیر شکسته شود........ اگر خوب گوش دهیم، هنوز صدای بخ بخ یا علی نمردان به ظاهر مرد، گوش غدیر خم را پر کرده است و البته جان غدیر هراسان از پس چهره هایشان.
اما دیری نمیپاید تا آنکه قرار بود گره از کار خلق بازکند، غدیر را به مسلخ سقیفه ببیند. ببیند که چطور سقیفه جولانگاه ابلیس گشته. انگار دلهره های پیامبر ریشه در همین روز داشته. غدیر را به کناری و صدای بخ بخ ابلیس در سقیفه چنان نکبتی بر مسلمین به ارمغان آورد که روز به روز تا به امروز گره بر فراز گره انداخته.
این گره، نفسمان را به تنگ آورده. شما را بخدا کاری کنید. مگر نمیبینید که حسین فاطمه عازم کوفه است. مگر نمیدانید که کوفه صد رنگست و نامه هایشان فقط لاف مدعیست...........وامصیبتا خیمگاه در کربلا برپا شده. لشکریان به محاصره حسین(ع) آمده اند، همان حسینی که نامه برایش دادند که گره از کارشان بگشاید. نوشتند که"ما هم اکنون امام و پیشوا نداریم تو (حسین) نزد ما بیا شاید (با بودن تو) خداوند ما را بحق جمع کند."
خیمه ها را به آتش بکشید ، اموالشان را غارت کنید ، زنان و طفلانشان را به اسارت برید بر صغیر و کبیری رحم نکنید ، اکنون همه چیز بر شما مباح است .
ناگهان پیکر خون آلود بسیجی دریا دل اسلام در میان کوهی از نیزه های شکسته تکانی می خورد ، پنجه بر خاک میکشد و شمشیر شکسته ای می یابد و بیاری آن بر زانو می نشیند ، سپاه عمر سعد مبهوت اینهمه عظمت در انتظار سخن آخرین حسین (ع) ، خون از شکافهای زره اش فوران می زند ، پسر فاطمه آخرین توانش را بخدمت می گیرد : که ای شیعیان آل ابی سفیان.....
که ای شیعیان آل ابی سفیان شما با من سر جنگ دارید نه با زنان و کودکان ، پاسخ اینهمه شکوه تنها چند تیر سه شعبه بود که مقصدی جز پیکر او نداشت ، دیگر تاب از توان حسین رفته بود چشم از جرثومه های پست سپاه عمر گرفت و آرام آرام بسمت نخلستان علقمه چرخاند،
این العباس ، آری کجاست عباس تا خیام حرم را بی یاور بیند ، و بسمت کوفه این المسلم ، این الهانی ، کجائید تا ببینید بیابان کربلا از خون حسین سیراب می شود .
صدای انفجار خمپاره و سفیر مرگبار گلوله پیاپی، در گوش تاریخ می پیچید ، حسین فارغ از دغدغه ها سر بسجده برده بود و با خدایش راز می گفت ، کمی آنطرف تر جنازه عباس در نخلستانهای اروند پا مال سم اسب بود و شنی تانک ، اکبر در کنج خاکریزی آرام به خواب رفته بود ، اکبر بود و اکبر نبود ، به تعداد تکبیرهایی که در روز عاشورا گفت در نیمه شب شلمچه تیر خورده بود . نظاره اش آنقدر دلخراش و سوزنده می نمود که وقتی در بهشت زهرا دفن می شد مادرش را از دیدار آخر محروم کردند و پیکر کوچک و چاک چاک قاسم مطاف عشق اهل حرم بود حتی کودکان خردسال ابی عبدالله بر بالین قاسم اشگ می ریختند .
جنازه پـاک عباس ، پهلوان لشگر حسین همچنان روبه دشمن و ایستاده بر سیمای خاردار ، زینت گر ارتفاعات والفجر 3 گشته بود . حر پس از رقص خونین عشقش ،در کنار کانال ماهی آرام و مطمئن بخواب رفت و پیکر مطهرش را شلمچه به یادگار برای خود نگاهداشت .
و دیگر صدای مناجات حسین نیز به گوش نمی رسد ، بدنش بی حرکت و.....خدایا چه می گویم سری در پیکر ندارد . خوش به حال حسین ، خوش به حال شهیدانش ، خوش به حال حر و خوش به حال زینب ، خوش به حال امام ، خوش به حال شهیدانش ، خوش به حال همدمان غروب کرخه ، خوش به حال فانوس به دستان نیمه شب کارون ، خوش به حال سجده های طولانی ، خوش به حال اشکهای متصل ، خوش به حال لبخند های پشت کامیون ، خوش به حال ذکرهای توی ستون ،
خوش به حال آنچـه از قلبشان خطور می کـرد ، خوش به حال آنچه از لبهایشان تکلم می گشت ، خوش به حال آنچه بر پیشانی شان نگاشته می شد ، خوش به حال دل پاکشان ، خوش به حال حال خوششان ، خوش به حال قلمی که بر کاغذ وصیتشان می رقصید ، خوش به حال خاکی که قدمگاه نورشان قرار می گرفت، خوش به حال ما که آتش عشق آنها هنوز در اعماق جانمان مشتعل است ، خوش به حال ما که هنوز بوی آنها را می دهیم ، خوش به حال ما که هنوز به فساد و الواطی می گوییم نه ، و آسمان بگرید به حال ما که پس از شهیدان برجائیم .
خیمه ها در آتش کین حرامیان می سوخت ، فقط زینب بود و زینب ، او نه تنها بایستی تمام آن صحنه های دلخراش را از نزدیک میدید بلکه وظیفه بازگو نمودن خاطرات جانسوز کربلا را نیز برای غائبین بعهده داشت . این است که هرگاه داغ فراق، کاسه صبرش را لبریز میکند و احساس تنهایی تمام وجودش را می گیرد راه بهشت زهرا می گیرد ، گلزار شهدا....
قطعه 24و 26و27. اگر گذرت در میان این سنگ قبرها بیافتاد و مدهوش عطر انتظار گشتی، اگر گوشه چشمت به یاد آن یادگار و وارث غدیر شکوفه ی اشکی زد، اگر قلبت با دیدن هر عکس شهیدی فشرده گشت،.... ، اگر به میان قطعه 44 برفتی و آن همه پهلوان را گمنام یافتی، تازه درمیابی دعای اینان در حق ظهور مستجاب ترست تا من که فقط لبانم ذکر فرج دارد و اعمالم.....
آری این گره عجب ماجرایی دارد. روزی علی(ع) را به گشودنش خواندیم، روزی حسن بن علی را و روزی حسین (ع) را با اهل بیتش خواندیم و اکنون فرزند فاطمه، یوسف زهرا را با بلندای صدا میخوانم. و عجب است که انتظار اجابت دارم. گاهی به خود می گویم، همان به که نیایی....
نه از سر نا امیدی، نه بخاطر صبر لبریز و نه به خاطر سستی عقیده. فقط از خودم بیم دارم. من از خود میترسم که هی گره زدم و هی گره گشا خواندم. من از خودم میترسم که نامه بدهم که بیایی و روز ظهورت، زبانم لال، روز ظهورت ، ظهرعاشورا شود.
انبوه این گره ها، دست ساخته آن بودایی نیست. دست ساخته آن هندو نیست. آن مسیحی نیست. آن کلیمی، آن زرتشتی، آن عرب جاهلی نیست، دست ساخته آن سنی و وهابی نیست. اعتراف می کنم که مولای من، خودم مقصرم. من بچه شیعه مقصرم. من که ادعای پادررکاب دارم، گره زدم که گره نگشودم. در عدل گره زدم. در دوستیابی گره زدم. در دیده هایم، شنیده هایم. گفته هایم. درس خواندنم، در مدرسه ام گره زدم. در خانه، مسجد، کوچه، خیابان و جای جایی که نشستم و برخواستم گره زدم. که اگر این نبود و من واقعا شیعه تو بودم، تو در کنار من بودی نه در پس پرده غیبت...
بیایید از امروز، همه باهم فقط،...... کمتر گره بزنیم. یاعلی(ع) 21 ذی الحجه 1435)
  • ۹۳/۰۷/۲۹
  • ۳۳۸ نمایش
  • آریا هاتف

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی